"سینمای مکتبی" در آینه "فقه"،"فلسفه" و "عرفان" ("هنر دینی"، نسبت "تخیل و حقیقت")
جشنواره سینمایی "عمار " _سینما و سبک زندگی_ ۹دی ۱۳۹۱
بسمالله الرحمن الرحیم
گفتند پارسال صدتا فیلم آمده و امسال 700 تا. این با این سرعت تصادی دارد بالا میرود این یعنی یک ظرفیت عظیمی در این جامعه است که این میتواند کارهای جهانی بکند. یک منبع باروت در ایران در همین جشنوارهها مثل همین جشنواره عمار کشف شده است! یک منبع باروت، یک معدن عظیم انرژی کشف شده است. سالی صدها و هزاران نفر، تازه دوستان میگفتند یک عده بسیار زیادی هستند که کارهایی را تولید کردند که فرصت نکردند خودشان را معرفی کنند و متصل شوند. مطمئناً سال دیگر این رقم دو- سه برابر خواهد شد. ما یک ظرفیت عظیم پیشبینی نشدهای را امروز ملت ما کشف کرده که شماها باشید. این ظرفیت باید به سرعت خودش را پیدا کند، بازسازی کند، خلأهای محتواییاش را حل کند، به لحاظ سبک و تکنیک رشد کند، شبکه مرتبط و متصلی در سطح کشور برقرار کند، ارتباط دائم با همدیگر داشته باشند تا تبدیل به یک جبهه شود. هر کس نقاط قوتی دارد نقاط ضعف دیگری را جبران کند و بعد به سرعت باید جهانی بشویم. این بنیاد انرژی میتواند خیلی سریع جهانی شود. مخصوصاً الآن که این جریانهای بیداری پیش آمده است.
یک محور بحث هم این است که باز شاید ده – دوازده سؤال آن جلسه دوستان از من پرسیدند که سینمای غرب ریشه در رمان غرب، و رمان، ریشه در فلسفه غرب دارد. ما باید اینجا چه کار کنیم؟ مثلاً چطوری سراغ فیلسوفان مسلمان برویم و مبانی فلسفی برای سبک سینمای اسلامی استخراج بشود. من این سؤال را پاسخ خواهم داد که کاملاً ممکن است یعنی استنتاجهای سینمایی و هنری از فلسفه، و دیدگاههای فیلسوفان مسلمان، کاملاً ممکن است و من به یکی دوتا از سر نخهای آن اشاره میکنم. دوستان البته خودتان اینها را میدانید.
سؤال سوم که خیلی پرسیدند و میپرسند این است که با سینما و با این هنر تصویری تکنولوژیک اساساً میتوان کار دینی کرد؟ بخصوص با سینمای داستانی و غیر مستند؟ اینجا هم یک سوء تفاهمی بوجود آمده که حتماً باید آن را بررسی کنیم، چون من خیلی میبینم این در ذهن خواهران و برادران هست و دانشجوی متخصص در رشته سینما دارد کارهای خوب تولید میکند و خودش شک دارد که میشود این کار را کرد یا نکرد؟ خب خودتان دارید این کار را میکنید چطور شک میکنید که میشود این کار را کرد یا نمیشود؟
محور بعدی و پنجم؛ یک دام بزرگی است بر سر راه بچههایی که دنبال سینمای دینی هستند و تفاوت سینمای اسلامی و سکولار را در یک معنویت مجمل و مبهمی میبینند و بعد که میخواهد این معنویت را تعریف کند میبینیم شاخصها و مرزهای درست تحلیلی برای این معنویت ندارد یعنی از معنویت شرکآمیز تا معنویتهای نهیلیستی و پوچگرا که اسم همه اینها معنویت است، تا عرفان مواد مخدر و عرفان با موسیقی، تا عرفان توحیدی، یک چنین دایره وسیعی دارد. بعضیها فکر میکنند همین که یک تفسیری از یک واقعیت پوزیتویستی نباشد دیگر دینی است! در حالی که این وسط، یک چاه هولی وجود دارد، یک دوزخی وجود دارد که به شما بگویم از پوزیتیویزم گاهی خطرناکتر است چون شرک، نوعی معنویت است. میدانید مشرک، ملحد نیست. پوزیتیویست ملحد است اما بسیاری از عرفاننماها الآن مطرح است که گاهی بعضی بچهها و برادران و خواهران در کارهای سینمایی وارد شدند، انگیزه مسلمانانه، دغدغه، مسلمانانه ولی یک چیزی را به عنوان عرفان و معنویت در فیلم خود مطرح میکند که اصلاً این به عرفان ربطی ندارد. البته هرچه که عرفانی نیست لزوماً نامشروع نیست، میشود یک چیزی عرفانی نباشد اما مشروع باشد. و بطور خاص موسیقی مثلاً. شما در سراسر منابع دین نمیبینید که پیامبر یا اولیای الهی گفته باشند بروید با موسیقی به خدا برسید. یک آیه یا روایت در این باب وجود ندارد. اما معنیاش این نیست که موسیقی نامشروع است. نه، بعضی از انواع موسیقی آرامش اعصاب میآورد و بعضیها هم اعصاب را تخریب میکند. انواع و اقسام دارد اینها تأثیرات روانشناختی در فرد است که حالا به آن هم اشاره میکنم این هم مورد توجه فیلسوفان مسلمان قرار گرفته و راجع به این هم بحث کردهاند. رابطه انواع شعر، انواع ژانرهای ادبی، انواع موسیقی، - حالا آن موقع سینما نبود – حالا شما بگویید انواع سینما با تأثیراتی که در اعصاب و روان مخاطب میگذارد جدا از مفاد محتوایی آن.
خب ما هیچ جا نداریم، اگر کسی آیه یا روایتی را دیده که با موسیقی به خدا نزدیک شوید به ما هم نشان بدهد. اما این معنیاش این نیست که موسیقی آثار مثبت و منفی ندارد. چرا. و لذا موسیقی تقسیم به مشروع و غیر مشروع میشود. اما نگفتند یکی از ابزار عرفان آن است. اصلاً معلوم میشود تعریف عرفان در تعلیم انبیاء یک چیز دیگری است و لذا بعضیها عرفان را با یک چیز دیگری اشتباه میگیرند مثلاً با تخدیر، با آرامش، با لذت، لذت روحی، اینها را باید با هم مخلوط نکرد، ضمن این که لذت روحی هم در مباحث ما به رسمیت شناخته شده که من باز به آن اشاره میکنم.
و آخرین و مهمترین بخش عرایض بنده، آن بخش روایاتی است که هزاران هزار موضوع برای کار شما وجود دارد. هر کدام از اینها میتواند منشأ یک کاری باشد.
در محور اول، من فقط یک مثال بزنم که چطور میشود از ورزش و سرگرمی و طنز تا موضوع جنگ، سبکسازی کرد؟ در قالب اخبار و رسانه، و سینما که علناً، سینما تصرف اعلام شده در واقعیت است. اما اخبار و رسانههای اخباری تصرف اعلام نشده در واقعیت است. وقتی اعلام نشدهاش اینقدر مؤثر است آن که بیپرده میگوید من میخواهم به تو چیزهایی را خوب یا بد به تو القاء کنم و میخواهم توجه تو را به بخشی از واقعیت جلب بکنم این تأثیرگذاریاش واضحتر است.
ببینید مثالی که در حوزه ارتباطات میزنند، همین بحثهای ژورنالیزم و روزنامهنگاری، یک عنوانی دارند میگویند که با نوع تیتری که در خبر میزنیم برای افکار عمومی سبکسازی میکنیم و به آنها میگوییم به واقعیت از چشم من نگاه کن. دستور کار برای افکار عمومی تعریف میکنیم، داوری در قالب خبر. فرهنگ سازی در قالب سرگرمی، حتی در گزارش ورزشی. یعنی دیگر غیر مغرضانهترین، "مغرضانه" منظورم بار منفی آن نیست یعنی بدون هیچ هدفی، بیطرفانهترین گزارش، مثلاً یک گزارش ورزشی است، شما گزارش ورزشی از یک گزارش فوتبال را وقتی گوش میکنید نگاه میکنید میفهمید این گزارشگر طرف کدام تیم است، گاهی از دهانش در میرود! نوع توصیفی که از بازیگران این تیم میکند با نوع توصیفی که از آنها میکند. یعنی اگر توپ آنها هدر برود میرود اوت چطوری میگوید، توپ این که اوت میرود چطوری تفسیر میکند. یک گزارش ورزشی که دیگر عینی است و همه دارد با چشم خودشان میبینند، خودمان داریم میبینیم، گزارشگر دارد همزمان با آن گزارش میدهد با نوع کلماتی که استفاده میکند به ذهن شما جهت میدهد مگر این که کلاً به آن گوش نکنید، و آن هم که عملاً نشدنی است. وقتی که در یک گزارش ورزشی که ظاهراً امتیازها و تعداد گلها را و همه را دارد با امانتداری کامل ذکر میکند، مسئلهاش هم مسئله مهمی نیست مسئله مرگ و زندگی نیست، گرچه شنیدم که این اخیراً یکی از تیمها باخت، یک جوانکی سکته کرد که تیمش باخته است، اینها چیزهای غیر عادی است، با این که یک سرگرمی است و مسئله مرگ و زندگی نیست اما نوع گزارش از یک رویداد 90 دقیقهای که همه را با چشم خودتان دارید میبینید اینقدر متفاوت میشود تا برسد به مسائل دیگر. حالا نمونههایی که در همین دانشکده ارتباطات با بچهها آموزش میدهد و باید هم آموزش بدهند که بدانند چیست، منتهی این وسط، معیارهای اخلاقی – حقوقی را دیگر به آنها نمیگویند، فقط به آنها میگویند این کارها را میشود کرد دیگر کسی نیست به آنها بگوید چه کارهایی را باید کرد یا نباید کرد؟ مثال میزنند به این «روبرت مُرداک» این یهودی سرمایهداری که بخش عظیمی از رسانههای جهان در اختیار اوست، این میخواست باشگاه فوتبال منچستر یونایتد را بخرد، طرفداران این تیم دو بخش شدند، دوتا روزنامه داشتند، برای یک خبر واحد، دو جور تیتر زدند، یعنی دوتا سینماگر، دو نفر با دوربین میتوانند بروند سراغ یک پدیدة واقعی کوچک، و دوتا گزارش کاملاً متضاد از یک واقعیت بیرون بیاورند، حتی در مستندترین گزارش. یکیشان تیتر میزند که این باشگاه را بزرگترین تیم و باشگاه جهان میکند. آن یکی تیتر میزند که باشگاه ما حراج شد و همه چیز را فروختند و به ما خیانت شد! هیچ کدام از این دوتا خبر نیست و هر دو ظاهراً خبر است و در قالب خبر بیان میشود. شما که کارتان با دوربین است خیلی بهتر از بنده میدانید این که کدام طرف بایستید و زاویه دوربین از کدام طرف بیاید زوم بکنید یا نکنید، هر کدام از اینها چقدر تأثیر در چشم و مخاطب میگذارد. بعد اینها در عالم سیاست چکار میکنند؟ وقتی که یورو به عنوان پول اروپا داشت مطرح میشد یک روزنامه هست که این به اصطلاح نسخه ایرلندی داشت و یک نسخه انگلیسی، روزنامهای به نام «سان» میخواهد یک خبر را که پول واحد اروپا یورو، تشکیل شد میخواهد این را منعکس کند، یکیشان که مخالف است، در نسخه انگلیسی، چون انگلیسها مخالف بودند که به یورو ملحق بشوند میگوید یورو متولد شد و خدا را شکر که انگلیس بخشی از آن نیست! این تیتر روزنامه است.
در نسخه ایرلندی همین روزنامه، چون آنجا طرفدار الحاق به یورو بودند و این روزنامه میخواست فروش برود عکس یک دختر زیبایی را، دختر شایسته سال را روی صفحه اول میاندازد و زیر عکس این خانم مینویسد طلوع عصر جدید! همه با هم به استقبال یورو میرویم! حالا ارتباط یورو با این خانم معلوم چیست؟ ولی تأثیرگذاریاش روشن است.
مرحله بعدی میآید روی مسائل سیاسی. این عبارتی که من میخوانم یکی از تئورسینهای درجه اول در حوزه سینمای جنگ، سینمای جنگ نه به معنایی که در ایران مطرح است، سینمایی که باید پوشش بدهد و جنگهای استعماری آمریکا و ناتو و صهیونیستها را در دنیا توجیه کند. جنگ اول خلیج فارس که تمام میشود و چند سالی میگذرد این آدم میگوید که، از او میپرسند که این همه خبرهایی که شما در فیلمهای گزارشهای خبریتان راجع به این جنگ میدادید این همه دروغ چطوری گفتید که توجه هیچ کس آن موقع جلب نمیشد؟ و الآن خودتان لبخند میزنید و میگویید بله آنطوری نبود آن دروغ بود. میگوید حقیقت، اولین قربانی رسانه است بخصوص در زمان جنگ، و این یک واقعیت بدیهی است. ما در آن موقع احتیاج داشتیم دشمن مشترک تعریف کنیم و دشمن خطرناک، که همین الآن همه آمریکاییها را قورت میدهد و نابود میکند! الآن بمب سمی در خانههایمان میریزند! الآن میآیند ما را میخورند و ما باید یک دشمن مشترک خطرناک بالفعل را تعریف میکردیم تا بتوانیم وحدت در داخل ایجاد کنیم و عقبه ارتش آمریکا از هم نپاشد. مثل قضیه ویتنام نشود که هر روز جمعیت به خیابان بریزد و تظاهرات کند. این که حقیقت، اولین قربانی است یک واقعیت بدیهی است، اگر کسی فکر میکند من به فیلمبردارهای خودم – گوش کنید – اگر کسی فکر میکند من به فیلمبردارهای شبکه خودم پول میدهم تا بروند هرچه آنجا هست فیلم بیاورند و به من بدهند این خیلی آدم احمقی است! من بیکار نیستم. من از سرمایه میگذرم تا سود بردارم. همه اینها چشم و گوش من هستند. اینها خودشان کسی نیستند. ژورنالیزم واقعیتگرا معنی ندارد، سینما واقعبین وجود ندارد ما دنبال منافع خودمان هستیم و باید هم باشیم. این تنها اصلی است که بر سینما و رسانه حاکم است! ما باید یک دشمن احمق خطرناک که همین الآن خطر آن بالفعل است این را ما باید از طریق خبر و سینما به افکار عمومی منتقل کنیم! حالا به من میگویید که چرا واقعیتها را نگفتید؟ اگر مردم از حقایق خبر داشتند همین فردا جنگ متوقف میشد! و ما نمیتوانستیم سرباز اجیر کنیم و به منطقه بفرستیم. اگر قرار بود واقعیتها را بگوییم. بعد میگوید ما در نحوه خبر دادن از جنگ، اینطوری دوگانه عمل میکردیم – گوش کنید، این را که دارم میگویم فهرست بکار رفته واژهها در رسانههای غربی است در زمان جنگ اول خلیج فارس که روزنامه گاردین در ژانویه 1995 بعد از سالها برداشت اینها را فهرست کرد – گفت خبرهایی که در این فیلمهای مستند از این جنگ خلیج فارس پخش میشد و ما در رسانههایمان آوردیم، دوتا فهرست واژگانی تعریف میکند و میگوید اینها را با هم مقایسه کنید. گوش کنید:
واژههای بکار رفته در رسانهها و در سینمای مستند جنگ:
میگوید وقتی میخواستیم بگوییم ما چه داریم میگفتیم نیروی دریایی، نیروی هوایی، ارتش. وقتی میخواستیم بگوییم آنها چه دارند و نیروهای آن طرف را بگوییم، کلمه ماشین جنگی را بکار میبردیم!
در مورد این که روزنامهها در زمان جنگ کنترل میشوند، سانسور میشوند، در مورد مخالفمان که حرف میزدیم میگفتیم روزنامههایشان را و رسانهها همه در آنجا سانسور است. در مورد خودمان که همان کار را شدیدتر در آمریکا و اروپا انجام میدادیم به جای کلمه سانسور میگفتیم رهنمودهای مربوط به ارائه اخبار و گزارش. این یک کار است. آن را میگوییم سانسور میکند ما داریم رهنمود میدهیم، رهنمودهای حرفهای مربوط به ارائه اخبار و گزارش، با توجه به مصالح ملی. در جنگ، وقتی که آنها ضربه میزنند ما میگوییم نابود میکنند، کلمه نابود میکنند را بکار بردیم. وقتی ما ضربه میزنیم میگفتیم از رده خارج کردیم. این تعداد از تجهیزات دشمن را از رده خارج کردیم ولی او نابود کرده است. او نابودگر است ولی ما از رده خارج کردیم کار دیگری نکردیم! حالا این هزار برابر آن، از رده خارج کرده است ولی کلمه "نابود" را نباید بکار ببرد. آنها وقتی بکشند ما میگوییم میکُشند و قتل عام میکنند. این طرف میگوید ما حمله دشمن را خنثی میکنیم. این طرف میگوییم سنگر گرفتیم، خبرهای جنگ را که داریم میگوییم، یا سینمای مستند جنگ را که داریم نشان میدهیم میگوییم نیروهای ما اینجا سنگر گرفتند، در مورد آنها میگوییم در حفرة روباههای خود پنهان شدند! رفتند توی سوراخ موش و سوراخ روباه.
خب چطور است که آن طرف اسمش سنگر است و این طرف سوراخ موش است؟ میگوید اینها دستورالعملهایی بود که ما برای رسانههایمان در نحوه گزارش تعیین کردهایم و باید رعایت میکردند و اگر نمیکردند اخراج میشدند، حقوقشان قطع میشد و بعد ما خودمان این کلمات را در رسانهها درست میکردیم.
ما حمله نخست را بعمل آوردیم، وقتی که پیشدستی میکنیم، این یعنی این که ما هوشیاریم، دقیق هستیم و به موقع عمل میکنیم. در مورد آنها، حملات دزدانه بعمل آوردند. حملات دزدانه همین است. آن طرف اسمش میشود حمله دزدانه، این طرف اسمش میشود حمله نخست. راجع به نیروها و سربازان، بچههای ما، به جای این که بگوید جنایتکارهای ما، سربازها و گلادیاتورهای ما، میگوید بچههای ما وفادارند. راجع به سربازهای مخالف، آنها کورکورانه اطاعت میکنند. فرق وفادارند با کورکورانه اطاعت میکنند خیلی روشن است، در طنین آن به لحاظ تأثیرگذاری. یعنی یک جنگ واقعی سینمایی و رسانهای در جریان است. اینها میگویند هنر و سینما ایدئولوژیک نیست، ایدئولوژیکترین سنخ هنر در تاریخ بشر، امروز در برابر ما صفآرایی کرده است، منتهی ایدئولوژی آن منافع دنیاست. فرق این دوتا روشن شد؟ بچههای ما وفادارند، دژخیمان دشمن کورکورانه اطاعت میکنند. عملاً داری اسم این را تغییر میدهی. به خلبانهای این طرف میگوید شوالیههای جوان آسمانها، اینها جزو خبر است. ببینید یک وقت دارد جلسه بزرگداشت سربازان را میگوید خب این کلمات خوب است، ولی در خبر و فیلم مستند میگوید شوالیههای جوان آسمانها؛ آن طرف حرامزادههای بغداد. آن طرف سنگهای دیوانه، این طرف آهوی بیابان و از این قبیل.
راجع به موشکها هم جالب است میگوید موشکهایی که ما میزدیم که هزار برابر موشکهای آنها بود میگفتیم این موشکها خسارتهای جنبی هم وارد کرد ولی ما فقط پایگاههای نظامی دشمن را زدیم ولی خسارات جنبی هم وارد کرد. راجع به آنها میگوید اینها غیر نظامیان را از پای درمیآورند و از این قبیل مسائل.
الآن شما همین اخبار هستهای مربوط به ایران را، یا اخبار و فیلمهای مستندی که از این جنگ غزه، و جنگ 22 روزه لبنان تهیه شد، این کار را حتماً بکنید شاید هم کرده باشید چون کارتان همین است، اینها را مقایسه کنید ببینید چطوری خبرها را منتشر میکنند. تعبیرشان این است، خجالت هم نمیکشند در کلاسهایشان هم رسماً میگویند به آنهایی که دارند کادر میسازند. اینهایی که میگویم عباراتی است که رسماً نوشته شده است:
میگوید ما در سینمای داستانی، سینمای مستند و رسانههای خبری، واقعیتها را نمیگوییم و قرار نیست بگوییم، واقعیتها، نیمه واقعیتها و خلاف واقعیتها را با هم ترکیب میکنیم و گاهی به اسم خبر و مستند منتشر میکنیم. تعبیر دیگر میگوید رسانههای آمریکا و اروپا، مجموعاً از 10 – 20 اتاق فرمان کلاً دارند هدایت میشوند. هزاران هزار رسانه است ولی اینها از 10- 20 اتاق فرمان دارد هدایت میشود و این 10- 20 اتاق فرمان همه طبق یک الگو عمل میکنند نه حتی دوتا الگو. یعنی بعضی اخبار مطلقا هرگز گفته نشده و گفته نخواهد شد حتی اگر حجم آن خیلی وسیع باشد. بعضی اخبار اگر نباشد، ما میسازیم باید بسازیم. حالا شما بیایید عرصه سینما. سینما از بین واقعیتهای اجتماعی جدا میکند، طبیعی است باید هم جدا کند. اصلاً تاریخش همینطور است چه برسد به سینما. چه کسی ادعا میکند که تاریخ، بیان واقعیت و همه واقعیات با همان ابعاد واقعیاش بوده است. ما چیزی به نام آقای تاریخ یا خانم تاریخ نداریم. در هر دورهای یک کسانی یک چیزهایی را برداشتند انتخاب کردند نوشتند و آمده جلو. مسئله هزار برابر مهمترش را هیچی نگفته یا خبر نداشته و یا نخواسته است که بگوید! یک مسئله پیش پا افتاده را خواسته و گفته است! آن طوری که خواسته به لحاظ اعتقادی یا منافع خود گفته است. بین حرفها، یعنی دقیقاً تاریخ هم همینطور است ترکیبی است از واقعیت و نیمه واقعیت و خلاف واقعیت، گزارش شما همینطور است. الآن شما، دوتا از دوستانتان یک دعوای فامیلی راه بیفتد، شما میروید در جلسه دیگری، از شما میپرسند چه شد اینطوری شد؟ شما همه واقعیات آن اختلاف را نمیگویید، گزینش میکنید، بخشی از حرفهای این را با بخشی از حرفها او را گزینش میکنید و آنها را منتقل میکنید تا مخاطب به نتیجهای برسد که تو میخواهی برسی! یعنی این کار را شما خودتان هم ناخودآگاه دارید انجام میدهید. حالا اینجاست که اشراف به واقعیت و وفاداری به حقیقت، نمیگویم واقعیت، وفاداری به حقیقت، چون قرار نیست هرکسی از هر چیزی را، هر جا هر چیزی که اتفاق افتاده را، عیناً به هر دلیلی به هر مخاطبی بگوید، ما چنین وظیفهای نداریم و چنین فایدهای هم ندارد، در حرف زدن معمولی میگویند که، در توصیههای اسلامی میگویند که همه چیز که گفتنی نیست. قرار نیست عین واقعیت را شما بگویید همه چیز که گفتنی نیست بعضی چیزها نگفتنی است، دروغ نباید گفت اما همه راستها را که نباید گفت، لازم نیست، مفید هم نیست. در روایات ما توصیه میکنند که «مالایعنی» آنچه که مسئله انسانی تو را حل نمیکند لازم نیست که تو بگویی و بدانی، و حتی خودت هم نباید وقت صرف کنی برای دیدن یا شنیدن آن، چه برسد به انتقال آن به دیگران. خب این پس یک جنبه مثبت و یک جنبه معنی دارد و یک جنبه تخریبی هم دارد.
خب این بخش اول عرایضم. محور اول، با این عبارت جمعبندی کنم، میگویم ما واقعیتهایی که نبود در قالب سینما و رسانه ساختیم. واقعیتهایی که بود، بخشیاش را طوری برخورد کردیم و از کنار آن توطئه سکوت کردیم و عبور کردیم که انگار نبوده! به بخشی از واقعیتهای مهم که برای مردم مهم بود اگر میدانستند در تصمیمگیریشان مؤثر بود، ما طوری اشاره کردیم که انگار یک مگسی یک وزوزی کرده و رفته، به بعضی از مسائل چنان پرداختیم، صد برابر ابعاد واقعی آن. این کار سینمای ما و رسانههای خبری ماست. میگوید بعضیها فکر میکنند که ما در اتاق تحریریه و اتاق خبر، یا در استودیوی فیلمسازی نشستهایم و داریم اخبار را چک میکنیم که ببینیم کجا چه اتفاقی افتاده است؟ چنین چیزی وجود ندارد ما مدیریت میکنیم، ما اخبار را تجزیه و ترکیب میکنیم، در یک جامعهای هم از هر کس یک تصویری بخواهیم بسازیم همین کار را میکنیم، البته اینهایی که من دارم میگویم به این رسوایی بعضیهایش را نمیگوید، یعنی مفهوم عبارت همین است. مثلاً میگوید ما خبر شروع جنگ را با این تیتر در رسانهها آوردیم: به آنان رحم نکنید! روح خبیث دوباره ظهور کرده است. حالا روح خبیث دوباره ظهور کرده است این خبر است؟ به آنها رحم نکنید اینها خبر است؟ - اینها که میگویم عین جملات است دارد به دانشجویان سینما و دانشجویان خبرنگاری و خبرگزاری میگوید – میگوید هرگز به ذهنتان خطور نکند که در موقعیتهای خاص جهانی و خبری، ذهنگرایی را کنار بگذارید ما با ذهنمان عمل میکنیم و مخاطب ما، گوش مردم نیست ذهن آنهاست. گوش آنها اگر باشد شما عین واقعیت را بگو کافی است ولی اگر شما روی ذهن او کار کنید، ما باید بررسی کنیم که یک خبر را، یک واقعیت را به ده شکل میشود گفت. اول چیزی که، کسی که دوربین دستش است و به ذهنش میآید این نیست که واقعیت را میگویند، اصلاً این کار را نمیکند، ناخودآگاه دارد گزینش میکند با مبانی خودش، منتهی میگوید ما برای ثبت یک واقعیت ده جور میتوانیم دوربین دستمان بگیریم از ده نقطه واقعیت میتوانیم کارمان را شروع کنیم. یک واقعیت است. از کجا آن واقعیت را شروع میکنید؟ ببینید مثلاً یک کسی در خیابان توی گوش یک نفر دیگر میزند، فحش هم میدهد، بعد آن طرف عکسالعمل نشان میدهد و یک سنگی برمیدارد و طرف این پرت میکند. این که دوربین شما از کجای این قضیه وارد صحنه شده است کل قضیه و مسئله را سروته میتواند بکند! آن که از اول دارد نشان میدهد با آن که دارد از وسط نشان میدهد، این دوتا سینما میشود، دوتا خبر و دوتا توضیح از واضعیت میشود در قضاوت اخلاقی و ارزشی و اثار اجتماعی و تربیتی و سیاسیاش کاملاً مؤثر است. میگوید هیچ کلمهای به اندازه کلمه بیطرفی در عرصه سینما و رسانه احمقانه جلوه نمیکند. «بیلیویلیامز» است که حالا اگر سند آن را هم خواستید خدمت شما بگویم، البته از این قبیل در بحثهای ارتباطات خیلی است.
و آخرین عبارت در این باب، میگوید ما اینقدر روی کلمه "دشمن" کار کردیم و توصیف کردیم در ذیل آن که چه کسی دشمن است؟ کلمه دشمن، در نظریه رسانهای و سینمایی ما، استعاره یا امر تجریدی نیست باید یک واقعیت خطرناک قطعی برای ملت به نظر بیاید، برای افکار عمومی در غرب. حوادث 11 سپتامبر این فرصت را داد، حالا این که اصلش چه بود ما کاری نداریم. میگوید ما از حوادث 11 سپتامبر یک تئوری نظری برای سینمای آمریکا و جهان ساختیم که از فیلم داستانی تا فیلم مستد تا ژورنالیزم را و تلویزیون را کاملاً پوشش داد و بیش از ده سال ما با اینها تغذیه کردیم. ببینید یک کُدی به نام القاعده ساختند که اصل آن معلوم نیست واقعاً چیست؟ هنوز ما نمیدانیم همین بنلادن کی مُرد؟ کی کشته شد؟ الآن هست؟ نیست؟ هیچ چیز این قضیه هنوز معلوم نیست! اما از طریق رسانه، و فیلمهای سینمایی و اینها یک چیزی ساختند چندتا کُد ساختند، 11 سپتامبر، القاعده، جهان اسلام، مرکز انرژی جهان، پشتوانه انرژی غرب. میگوید ما با همین چهارتا کلمه صدها فیلم سینمایی ساختیم و دشمن را آنطوری که خواستیم تعریف کردیم، به طوری که الآن در کوچه و خیابان یک بچهای که مدرسه میرود تصویرش از دشمن، تصویر یک آدم ریشوی خاورمیانهای است! میدانید همین اخیراً در آمریکا نظرسنجی کردند، مردم آمریکا که خیلی هم مردم عوامی هم هستند 60 تا 65 درصد گفته بودند که آیا به ایران حمله بکنیم یا نه؟ بیش از 60 درصد گفته بودند بله حمله کنید و الا آنها به ما حمله میکنند! میگوید این تصویری بود که ما از طریق سینما ساختیم. احتیاجی به هیچ دادگاه و استدلال و مدرکی هم نبود که بگویند آقا مدرکت کو؟ ولی سینما کار دادگاه و مدرک و استدلال و همه چیز را در دنیا کرد. پوشش وسیع سینمایی که به 11 سپتامبر دادیم کاری کردیم که یک هویت جمعی و ثابت برای مردم آمریکا شکل دادیم، چون مردم آمریکا هویت واحد ملی ندارند به لحاظ نژادی، مذهبی، قومیتی، کلاً یک ملت آماده فروپاشی است – ملت آمریکا - این را بدانید. میگوید ما از طریق سینما این ملت را ملت نگه داشتهایم. مدام برایشان دشمن تعریف کردیم، یک زمانی کمونیستها، حالا اسلامگراها، که اینها میآیند شما را میخورند! اگر زیر پرچم این دوتا حزب نباشید اینها میآیند شما را میخورند! همه چیز صرفاً با یک خشونت کوچک سینمایی شروع شد. ما از طریق سینما ملت ساختیم. از طریق سینما شیطان ساختیم و دیدگاههای روانشناختی که خواستیم را در کانون هویت خودمان قرار دادیم، برایشان دیگربودگی را تعریف کردیم، و برایشان برچسب ساختیم، اسلام، خاورمیانه و خشونت! ما و آنها. بنیادگرایی، تروریزم، فحشهایی است که مخصوص اسلام است، اسلام ستیزهجو، اسلام رادیکال، متعصبان اسلامی. بعد میگوید ما کاری کردیم که مسلمانها هم دو دسته بشوند. یک عده لجبازی کنندو بگویند بله همین است که هست! مثلاً شما به یک کسی میگویی دیوانه! لات! بگوید بله من لاتم چه میگویی؟ یک کاری کردیم که یک عدهشان بگویند بله ما لات و دیوانه هستیم! ما تروریست هستیم چه میگویید؟ خب اینها علناً آن چیزی که ما میخواستیم تأیید کردند. گفتیم ببینید ما مدام در سینما میگوییم اینها واقعاً همینطور هستند! واقعاً خودشان در خاورمیانه بخاطر اختلافات مذهبی دارند سر همدیگر را میبُرند. اکثریت مسلمانها هم منفعل میشوند، شرمنده میشوند. مسلمان شرمنده! این فیلمها را میبینند و مدام میآیند التماس میکنند به خدا ما تروریست نیستیم، به خدا ما هم مثل شما هستیم، به خدا ما هم لیبرال هستیم! از هر نوع مقاومت اسلامی و انقلابی تبرّی میجویند! یک اسلام نرم نفوذ پذیری که اشغال میشود، توهین میشود، غارت میشود، تجاوز میشود، ولی باز هم بگوید که نه، ما خشن نیستیم. ببینید اینها دارند چه کارهایی با سینمای مستند و سینمای داستانی و رسانهها دارند میکنند؟ کاری کردیم که یک عده در مسلمانها روشنفکر و شرمنده بشوند که آقا ببخشید مسلمانها اینطوری هستند ولی ما مثل شماها هستیم! لطفاً اگر میشود ما را کمتر بزنید! کمتر شکنجه کنید! کمتر تجاوز به ناموس ما بکنید. یک عدهشان هم به سیم آخر زدند و مؤید عملی ما شدند. دسته اول، مسلمانان منفعل شرمنده همان محصولی بود که ما میخواستیم از دل این سینما بیرون بیاید، دسته دوم هم مؤید عملی ما شدند، بعد این رفتار با مسلمانان خاورمیانه، ارجاعات مخدوش، منابع ناموثق، عربها را طوری تصویر کردیم که همهشان جنون جنسی دارند، همه تروریست و احمق هستند، حتی در فیلم همه قیافهشان زشت است و باید زشت باشند، صداهای خرکی از خودشان در میآورند باید بیشعور باشند، همه چیزشان باید نفرتانگیز باشد، کلماتشان هم کلمات صریح، آنطور که ما تعریف کردیم و اسلام به لحاظ تاریخی، تهدیدی برای غرب مسیحی و غرب سکولار مطرح بشود. اسلام به عنوان برچسب ایدئولوژیک، نه به مثابه یک دین که اسم آن اسلام است بلکه اسلام به عنوان نه یک موضوع، بلکه به عنوان یک شیء! یک مکان! مرکز نفت جهان! این میشود تعریف اسلام! که اگر اینها تروریستها سرکوب نشوند ما دیگر نفت نداریم بعد شما بنزینتان گران میشود و فردا در آمریکا مشکل دارید، ما این را در یک چارچوبی تعریف کردیم که یک طرف آن، ماییم که معصوم هستیم! معصومیت آمریکایی! آنها هستند که گناهکار و جنایتکارند! ولی در عین حال، ما قوی هستیم، ما معصوم ضعیف نیستیم ما معصوم قوی هستیم آخر همه فیلمها ما حساب شما را میرسیم! و در این چارچوب کاری کردیم که نفرت نزدیک به عمل را، تئوریزه کردیم نه نفرتی که منجر به ضعف و ترس شود، منجر به این شود که نظرسنجی کنید و بیش از 60 درصد بگویند همین فردا بروید بمب اتم بزنید در کشورهای اسلامی! ما کمونیزم را یک دورهای ریشه همه شرارتها تلقی کردیم، آن دیگری جهانی، قدرت شرق، و امروز تمام تجربه سینمایی و ژورنالیستی را جنگ سرد با شرق را آوردیم پای اسلام و گفتیم اینها آدمهای بدی هستند. آدمهای بد امروزه اینها هستند و اینها از همه بدترند. این یک نکته.
نکته دوم این سؤال بود که از دیدگاههای فلیسوفان مسلمان – شاید 7-8 سؤال در این باب مطرح شد – که آیا از دیدگاه فیلسوفان مسلمان چگونه میشود استنتاج سینمایی کرد؟ خب روشن است که اولاً فرهنگ اسلامی فقط فیلسوفان مسلمان نیستند. فرهنگ اسلامی در درجه اول، قرآن و سنت است و فیلسوفانی که در ذیل نور وحی، فلسفهورزی کردند، همه اینها منابع هستند که منابع فوقالعاده عظیمی است و استفادههای فوقالعادهای میشود از آن کرد که اگر ما دچار قشریگری نشویم و این ارزشها را از هم جدا نکنیم و آنها را در مقابل هم ننشانیم میشود کارهای خیلی عظیمی کرد و جهانی. من فقط دو – سهتا مثال عرض میکنم.
آن جلسه دوستان گفتند فیلسوفان مسلمان، حرفهایی که گفتند پای کار سینما نیست. خب قرار نیست خودش پای کار سینما بیاید، باید حوزه و دانشگاه ما این کار را بکنند آن مقدارش که مربوط میشود. ضمن این که این مسئله اختلافی است و خب اختلافات نظری هم باید در جای خودش بحث شود. زیباییشناسی که فیلسوفان مسلمان به بحث گذاشتند اعم از مشائی و صدرایی و اشراقی، و تفسیر الهی که از جمال و زیبایی ارائه دادند و هر کدام از اینها میتواند پاسخ بعضی نهلههایی باشد که در عالم فلسفه هنر الآن دارد در بعضی از دانشگاهها در دنیا تدریس میشود. هر کدام از اینها پاسخ آنها میتواند باشد. مثلاً یک مثال از جریان صدرایی بزنم، شمول زیبایی به امور جزئی و کلی، مادی و معنوی. همه. یعنی جمال و زیباییای که یک فیلسوف صدرایی به عنوان یک نمونه تعریف میکند، فقط زیبایی کلی و معنوی نیست، شامل زیبایی جزئی و مادی میشود ولی وقتی در بستر نگرة توحیدی و غایت توحیدی نگریسته بشود، زیبایی مصداق جزئی و مادی زیبایی با مفهوم معنوی و کلی جمال گره میخورد. این در برابر جریاناتی هستند که در حوزه فلسفه هنر، و فلسفه سینما ما جریانهای متعددی داریم که یا مفهوم معنوی و تجریدی کلی زیبایی را انکار میکنند، و صرفاً از زیبایی تفسیر پوزیتویستی میکنند که بخش غالب سینمای جهان است. یک بخشی هم تحت عنوان سینمای معنوی مطرح است که متأسفانه من نمیدانم که چرا ماده و معنا را به هر شکلی از هم تفکیک میکنند و حتی در مقابل هم مینشانند. و جمال را در مصادق جزئی و مادیاش جمال الهی نمیدانند فکر میکنند اینها نگاه سکولار به زیبایی است. زیبایی که موجب اعجاب و لذت میشود، گرچه آنچه که به ذهن تبادر میکند زیبایی مشهود و محسوس باشد اما در این نگاه صدرایی، معنای حقیقی زیبایی شامل هم محسوسات، هم متخیّلات که دیدنی نیست و هم شامل معانی کلی است یعنی شما با دیدن خصلت مثلاً خصلت وفا را، فداکاری، این را وقتی سینمایی میکنید یا خودتان این خصلت را میبینید، حالی که به شما دست میدهد از مواجهه با این جمال و زیبایی، با حالی که با دیدن یک منظره محسوس زیبا، بدست میآورید، اینها دو سطح از زیبایی است اما دو سنخ متقابل از زیبایی نیست. این نکته خیلی مهمی است. دوستانی که در حوزه فلسفه هنر مطالعه دارند بروند ببینند که در همین مسئله، چقدر اختلاف در بین فیلسوفان هنر هست، نسبت جمال مادی و معنوی، نسبت جمال جزئی و کلی. این بحث فوقالعاده مهمی است. به عنوان مثال، آن بخش از فیلسوفان مسلمان که صدرایی تحلیل میکنند این را اگر کسانی بیایند پرورش بدهند این دقیقاً یک نظریه فلسفی پای کار سینما و بقیه هنرهاست، این که از شاعر تا سینماگر، از انواع استعارهها و کنایههای لفظی یا تصویری، ما امروز در سینما از استعارههای لفظی و تصویری داریم استفاده میکنیم. مجازگویی تصویری است. تشبیه تصویری است. آنچه که از مجموع اینها درک میشود همه زیبایی است، منشأ آن را تناسب، و حُسن نظم و ترتیب تکوینی حاکم بر عالم بدانید، بعد به عنوان مثال، یک فلیسوف صدرایی میگوید اینها صفات ذاتی وجود و هستی است، و وجود هستی، جز زیبایی چیزی نیست. وقتی عارف، ملکوت زمین و آسمان، و ملکوت عالم و آدم را دارد شهود میکند مدهوش میشود و شگفتزده میشود و غش میکند و بیهوش میشود میافتد، دارد با جمال روبرو میشود، آن که دارد با یک زیبایی صوری مواجه میشود و در معانی جزئیه از طریق وهم با زیبایی مواجه میشود در معانی بالاتر به کمک عقلش به زیبایی و جمال مواجه میشود، خب در این منطق، کل زیباییهای عالم یکپارچه دیده میشود. من اصلاً الآن نمیخواهم داوری کنم که اینها درست است؟ غلط است؟ موافقیم؟ مخالفیم؟ دارم میگویم که از همین کلمه تعبیر، جمله انتزاعی که شما میگویید این چه ربطی به سینما دارد؟ کاملاً یک فلسفه سینمایی بیرون میآید، یک سینمای فلسفی بیرون میآید. یعنی کسی که در نقاشی، کاریکاتور، معماری کار میکند اگر با توجه به این مسئله به صحنه نگاه کند، یا بیتوجه یا با انکار آن به صحنه نگاه کند، نمیخواهم بگویم یک تصویر واضح علنی برای همه، اما کاملاً تأثیرگذار است. آیا زیبایی را یکپارچه در عالم میبینید یا نه؟ آیا زیبایی را مشترک لفظی میبینید یا مشترک معنوی میبینید؟ یعنی زیبایی یک حقیقت است و حقیقتهای متعدد و گاه متناقض است؟ زیباییهای صوری و معنوی، زیبایی در معانی جزئی و کلی، اینها چه نسبتی با همدیگر دارند؟ نسبت بین مدرکات. یا فرض بفرمایید این نظریه صدرایی که یکپارچه دیدن عالم و متشتت ندیدن زیباییها که آیا زیباییها و ارزشها را میشود در سینمای اسلامی در تقابل با هم تعریف کرد؟ یعنی شما میتوانید در یک فیلم چهارتا ارزش زیبا را به جنگ همدیگر بیندازید؟ بحث تزاحم مسائل، یک بحث دیگری است که آنجا هم شما زیبایی را قربانی زشتی نمیکنید، جنگ زیباییها نیست، جمع جبری زیباییهاست. ببینید یک وقتی میگویید تضاد ارزشها، یک وقت میگویید جمع جبری ارزشها. تضاد، یعنی الف با ب قابل جمع نیست، ولی جمع جبری آن، یعنی اینها با همدیگر هیچ تناقض ذاتی ندارند اما در عالم ماده و طبیعت که عالم تزاحم است مسئله اولویتبندی و اهمّ و مهم پیش میآید. میدانید معنی این چیست؟ معنیاش این است که یک کسی میآید در سینما و میخواهد مسئله جبر اخلاقی، جبر جنسی و جبر طبیعت را مطرح کند، چنانچه در سینمای خودمان داشتیم کسانی که نه سواد اسلامی دارند، نه مفاهیم غیر دینی را درست میفهمند، همین طور روی هوا! یک وقت مذهبی است و یک وقت غیر مذهبی. یک وقتی وسط هیأت گیر میکنند سینه میزنند! یک وقتی هم وسط دیسکو گیر میکنند میرقصند! اینجا از سینهزنان بیشتر سینه میزنند آنجا هم از آنها بیشتر رقاصترند! مبانی وقتی دست آدم نیست یعنی افراط و تفریط.
ببینید این که شما به عنوان یک سینماگر مسلمان میخواهید در فیلم مستند یا داستانی، تزاحم ارزشها را در صحنه واقعی، کف خیابان نشان بدهید، دو جور میتوانید نشان بدهید. اگر معتقدید که زیبایی مثل وحدت، مثل علم، اینها از سنخ وجود هستند نه از سنخ ماهیت. و هیچ تناقضی بین اینها نمیتواند وجود داشته باشد و هر کسی در نفس شما، در هر مرتبهای از مراتب هستی که باشد، جذب زیباییهای متناسب با آن مرتبه از هستی شما میشود. در برابر آن زانو میزند و خضوع میکند. در همان مرتبه از هستی و وجود. اینطور نیست که نفس اگر از ماده و لوازم ماده مجرد بشود از لذت حاصل از زیبایی محروم بشود. با زیبایی عقلی، به نوعی از لذت زیباییشناسی میرسی، با زیباییهای محسوس به سطح دیگری از آن میرسی، در حسیات طوری، در معانی غیر حسی جزئی، از طریق وهم به بخشی از مراتب، با معانی کلی از طریق عقل، به بخشی از سطوح. ولی در هر صورت طبق این مبنا، در هر صورت شما محال است تضاد و تغایر بین زیباییها و ارزشها ببینید.
خب حالا این حرف را یک کمی پایینتر بیاوریم، ادبیات فلسفی آن را کنار بگذاریم و ببینیم توی دست ما و شما چیست وقتی که دوربین را دستتان میگیرید؟ آن وقت یکی از معانی این است که شما وقتی در جامعه میخواهید یک زشتی و یا یک مشکلی را نشان بدهید، یا یک زیبایی را نشان بدهید وسط راه، وسط کار میبینید بعضی از ارزشهای اخلاقی ظاهراً با هم تزاحم دارند. مثلاً صادق بودن، راستگو بودن، با تأمین حقوق حداکثری ممکن است یک جایی تزاحم پیدا کند. آن وقت آنجا فوری نتیجه نمیگیری که پس زیبایی و حقیقت یا خیر، اینها هیچ مابهازای حقیقی فلسفی ندارند و اساساً امکان داوری وجود ندارد، بعد یا نتیجه بگیرید که کل اخلاقیات و ارزشها نسبی هستند و یا نتیجه بگیرید که اینها اساساً یکپارچه نیستند و شما روی هر نقطهای از واقعیت اجتماعی که انگشت بگذارید و بخواهید برخورد هنرمندانه بکنید با یک تضادی بین ارزشها مواجه میشوید. میرسید به تناقض ارزشها و این که ارزشها اصلاً مابهازا و نفسالامر ندارند بعد ببینید از توی آنها فیلمهایی که در میآید توجیه خیانت جنسی است. درست است یا نه؟ توجیه دزدی. الآن چقدر داریم فیلمهایی را میبینیم که – خارج و داخل، همه جا – که قهرمان فیلم، یک آدم فاسد است، دروغگو است، قاتل است و من را به عنوان مخاطب، چه داستان، چه سینما، فرقی نمیکند، قصههای قدیم هم همینطور است، اینها مربوط به ذات سینما نیست، باز اشتباه نشود، اینها یک واقعیت است، ولی ربطی با ذات سینما ندارد که شما در آن داستان، یا رمان، یا فیلم، یا تئاتر مجبور میشوید چون انسان معمولاً با آن قهرمان داستان همزادپنداری میکند، شما مدام دارید در دلتان آرزو میکنید که انشاءالله این چهارتا بانک دیگر را هم بزند، چهارتا تجاوز دیگر هم بکند! و پلیس او را نگیرد! ما میگوییم در سینما خوب و بد نداریم و داریم واقعیت را میگوییم اما شما هر فیلمی را که جلویتان بگذارید میفهمید آدم خوب و آدم بده کدام است؟ حالا اینهایی که یک مقداری میخواهند واقعبینانه برخورد کنند میروند سراغ نسبیت ارزشها، یعنی زیبایی را میشکنند و خوردش میکنند. یکسری فیلمهایی که از این جهت فیلمهای خوبی است، اینها فیلمهایی هستند که شعاری نیستند و ابعاد بیشتری از واقعیات را میگویند، یعنی فیلمی که شما، یا داستانی که شما وارد آن میشوید، نفر اول را که دارد زندگیاش را میبیند، میبینید این دارد حرفهای درستی میزند و واقعاً من هم اگر جای این بودم همین کار را میکردم. درست است؟ بعد میرود سراغ دوم شخصیت آن داستان، میبینید که اگر من جای این هم بودم همین کار را میکردم، بعد این دوتا را با هم درگیر میکند. خب شما با دو نفر همزادپنداری کردید و به هر دو جداگانه حق دادید و حالا این دوتا با هم درگیر هستند، و شما الآن نمیدانید باید چکار کنید؟ آن وقت کسی که با این مفهوم آشنا نیست، این مبنا را قبول ندارد یا نتیجه میگیرد نسبیت افراطی ارزشها و اخلاق را و این که اصلاً اخلاق بنیان ندارد اصلاً در هیچ درگیریای ما حق و باطل نداریم، همه خاکستری است. حتی آن که آدم میکشد حق داشته بکشد، آن که تجاوز میکند حق داشته، حالا من سؤال میکنم آیا با این مبنا، اصلاً باطلی در عالم وجود دارد؟ اصلاً آدم بدهای وجود دارد؟ من نمیگویم آدم بده، یا آدم خوبه، شخصیتهای مثبت و منفی در داستان را شعاری، سطحی، همینطور یک نفر همه خوبیها در او جمع است حتی قیافهاش هم باید خیلی خوشگل باشد، یک نفر هم، همه بدیها و نقاط ضعف در او جمع است! این را نمیگوییم. اتفاقاً سینمای دینی آن است که برود به قلب واقعیت، این تزاحمها را ببیند، این تفاوتها، این نسبیت آدمها را ببیند اما نسبیت ارزشها را از آن نتیجه نگیرد. ببینید آدمها نسبیاند یک چیز است، ارزشها نسبیاند یک چیز دیگر است. این دوتا را با هم مخلوط نکند. جمع جبری ارزشها را با تناقض ارزشها با هم مخلوط نکند. یا این که زیبایی، لزوماً ترکیب تناسب نیست. با حقیقت بسیط مواجه میشوید، یعنی نتیجه سینمایی اگر بتواند مواجهه بسیط با حقیقت را حتی ایجاد بکند این یک هنرورزی دینی است.
مثلاً در حوزه معرفتشناسی صدرایی، متفکران مسلمان بحث میکنند که زیبایی متعارف، ترکیب تناسب درست اجزاء یک شیء است. بعد جواب میدهند که لزوماً ترکیب نیست، میتواند حقیقت زیبایی در یک امر غیر مرکب باشد. چون وقتی میگویند زیبایی، یعنی تناسب اجزاء آن با هم. پس این مرکب است. یک فیلسوف صدرایی بحث میکند که نه، اولاً لزومی ندارد مرکب باشد، بسیاری از زیباییشناسیهای ما بسیط است نه مرکب، ضمن این که زیباییشناسیهای مرکب ما هم در موقع تشکیل مرکب هستند اما آن که نهایتاً به دست میآید یک هیئت است و آن هم بسیط است. اجزاء مرکب با هم ترکیب شدند تا یک زیبایی را بوجود بیاورند، اما آن که بدست آمده، محصول آن یک هیئت بسیط است دیگر ترکیبی در آن نیست. این سؤال و بحث فلسفی که آیا زیبایی، ترکیبی است یا نیست؟ آیا تناسب اجزاء لزوماً زیبایی را تعریف میکند یا نمیکند؟ این دخالت دارد در تعریف سبکهای سینمایی، بخصوص اینهایی که در حوزههای پستمدرن هنر و معماری و سینما وارد میشوند. چون اصلاً شاخصة اصلی ستون تفکر پست مدرن که کلاً ضد ستون است و میگوید هیچ چیز هویت واحد مشخص ندارد، زیباییشناسی واحدی ندارد، در عین حال زیباییشناسی پست مدرن، خودش قابل تعریف است، یعنی اگر نبود شما نمیگفتید زیباییشناسی پستمدرن در برابر مدرن. این نکته مثلاً به شدت مفید است آن دوتا نکته قبلی مفید بود برای بحث با جریانهای مدرنیستی در سینما. این نکته فلسفی صدرایی دیگر، کاملاً مهم و مؤثر است در بحث جریانهای پست مدرن در عالم سینما. که بساطت و ترکیب در زیبایی به مفهوم تناسب، که در جریان پست مدرن اینها را قبول ندارد. تناسب، کلیت، اینها پذیرفته نیست.
و آخرین نمونه، این تعبیر که، رابطه بین نفس هنرمند و مخاطبش با نوع هنر و سینمایی که عرضه میکند. در فلسفه صدرایی، بین سطح تعالی نفس، و نوع درک زیبایی، نسبتی وجود دارد که این نسبت میتواند تفاوت بین سینمای اسلامی و سینمای غیر اسلامی و سکولار را با انواع و اقسام آن بیان بکند. یعنی برمیگردد به یک نظریه این فلسفه هنر و سینما از این جهت مبتنی میشود بر یک نظریه در فلسفه اخلاق اسلامی که نفس، نفوس انسانها در مراتب مختلف هستند، نفسی که در مراتب پایین حضور دارد، زیباییهای مراتب بالا را اصلاً نمیتواند درک کند و لذا اگر زیبایی مراتب بالا عرضه بشود، سالن سینما خلوت میشود! – گوش کنید – چون بعضی از دوستان میگویند سینما وقتی مخاطب و مشتری دارد که فقط به پایینتنه مربوط بشود، و نگاه مادی به عالم داشته باشد اما وقتی سینمایی میرود به سمت بالاتنه و مسائل ذهنی، سینما خلوت میشود. پس ذات سینما ضد تعالی است! ذات سینما نفسانی است. این ربطی به ذات سینما ندارد، در شعر و کلاس درس همه جا این وضع هست، این مربوط به ذات آدمهاست. ذات سینما نیست ذات انسان است. اکثریت انسانها انسان بالقوه هستند بالفعل نیستند. یک اقلیتی بالفعل میشوند. وقتی سطح نفسانیت پایین است سینمای متعالی فقط سالنش خلوت نمیشود، یک حزب سیاسی هم که پرچم ارزشهای متعالی را بالا برده، پشت آن هم خلوت میشود. این مربوط به ذات او نیست، بلکه مربوط به ذات این طرف قضیه است. شما اگر در حوزه انسانشناسی و فلسفه اخلاق این را پذیرفتید که نفس در مرتبه پایین، زیباییهای وجودی مراتب بالا را نمیتواند بفهمد و نفسی آن را میفهمد که به آن مراتب رسیده باشد، و بنابراین اکثر نفوس مردم و بشریت در طول تاریخ چون در شهوات حیوانی غرق و مستغرق هستند مثل همین الآن، که اکثریت ما و شما هم همینطور هستیم، لذا به ندرت از معانی لطیف لذت میبرند. کم هستند اینهایی که از معانی غیر حسی لذت میبرند. چون نفوس لطیف کم است و در اقلیت است. زیباییها، عمدتاً زیباییهای محسوس مادی را میفهمیم. آنهایی که با زیباییهای معنوی و عقلانی درگیر هستند اتفاقاً آنها به لذات حیوانی خیلی کاری ندارند میخواهد در سینما باشد یا در غیر سینما باشد.
و یک مثال هم در این باب از مشائیها بزنم. که یک بحثی است که اساساً شعر چیست؟ چون مایه اصلی هنر، به یک معنا همان شعر است، واقعاً تخییل است. هیچ هنری که در آن نگاه شاعرانه و خیالآمیز نباشد عملاً هنر نیست. صنعت، ممکن است باشد ولی هنر نیست. یک بحثی بین منطقیین از قدیم تا امروز در تعریف شعر بوده که "شعر" چیست؟ قوام شعر و نگاه شاعرانه، قدرت تخیل و تخییل است یا نظم کلمات است؟ کدام است؟ جناب خواجه نصیر در «شرح اشارات» و همینطور در «اساس الاقتباس» سه دسته میکند. میگوید یک وقتی دارید راجع به توده عوام حرف میزنید که عقلشان به گوششان و چشمشان است، حوصله این دقتها را هم ندارند گرفتار زندگیشان هستند و عمدتاً لذائذشان هم لذائد مسموع و محسوس و مبصرات است. یک وقتی دارید راجع به عقلا و نخبگان بحث میکنید کسانی که دنبال مفاهیم ذهنی هستند حتی در محسوسات. میخواهند تحلیل کنند. خواجه میگوید که برای عموم عوام مردم شعر همان وضع و قافیهاش هست. همینطور که صداها یک طوری باشد که یک تناسبی برقرار بکند که به این میگویند هنر و شعر و سینما. ولو این که مزخرفترین حرفها و مزخرفترین محتوا، غیر عقلانیترین حرفها در قالب این الفاظ متنتن و این سینمای تصویری جذاب عرضه بشود. ببینید آن زمان که سینما نبوده، وقتی خواجه دارد این حرفها و بحثها را میکند که راجع به سینما بحث نمیکرد، ولی شما میبینید عیناً این تعریف راجع به سینما هم صدق میکند عوام، عقلشان در شرق و غرب عالم، عقلش به چشمش هست، جاذبههای تصویری و جاذبههای صوتی است. خواجه میگوید توده عوام شعر را فقط وزن و قافیه میدانند. آنهایی که منطقی به قضیه نگاه میکنند دو دستهاند. یک عده میگویند وزن اصلاً هیچ دخالتی در شعر بودن شعر و هنر بودن هنر ندارد. بلکه قوه تخییل است که هنر را میسازد. قدرت خیال چقدر حضور دارد در این سینما؟ در این شعر؟ در این کار هنری؟ حتی اگر وزن نداشته باشد. منتهی میگوید منطقیون جدید – البته جدید به زمان خود ایشان – که فکر میکنم نظر مرحوم خود خواجه هم همین است، دیدگاه ابنسینا را دارد نقل میکند و بعد نظر خودش را میگوید. ایشان میگوید به نظر من باید برای هنر دانستن هنر، و برای هنر دانستن شعر، ما هم به وزن توجه کنیم و هم به قدرت خیال، نقل میکند که ارسطو در این باب چه میکند، و نقدی که ابنسینا بر ارسطو وارد میکند. این هم یک مثالی در حوزه حکمت مشاء عرض کردم که البته ریشه یونانی هم دارد، حتی یک جایی ابنسینا بحث میکند که تفاوتهای شعر عربی و شعر یونانی. یکی از تفاوتها در نوع نگاه شعر عربی و شعر یونانی و مفهوم وزن است. حالا ایشان به اصناف شعر تعبیر میکند. "اصناف شعر" به زبان امروز میشود "ژانرهای هنری". او در مورد شعر میگوید شما عین این را در مورد سینما تطبیق بکنید. کاملاً تطبیق میکند.
میگوید ببینید این در اصناف شعر و ژانرهای هنری که در یونان بکار میرفت، ژانرهای مختلف به حَسَب غایتشان تعریف میشدند. ابنسینا در «شفا» در بحث فن شعر، میگوید که یک نوعی از اینها مثلاً تراژدی، با کدام مخاطب خوب بود؟ وقتی شعر تراژیک، و تئاتر در تراژدی اجرا میشد مخاطبین خاصی داشت و همه نمیآمدند، کمدی چه نوع مخاطبهایی داشت؟ اصلاً با کمدی چه مفاهیمی را میشد منتقل کرد؟ با تراژدی چه چیزهایی را میشد؟ حتی راجع به انواع ضربهای موسیقی که من دوستان را به «اشارات» ارجاع میدهم. دوستانی که میتوانند دیدگاههای مرحوم ابنسینا را دیگر نمیخواهم اینجا بیشتر توضیح بدهم و وقت دوستان را بگیرم. میگوید حتی انواع آوازها را که شما بررسی میکنید چه در جهان عرب و چه در دوران یونانی، یکسری از اینها مناسب مجالس ذکر مناقب و مدح افراد است، نه افراد خاص. مدح فضائل کلی است. در مدح افراد خاص این استفاده نمیشود. یک نوع آواز، در اعیادی که در نیایش پروردگار در یونان شراب میخورند این را باید میزدند و استفاده میکردند. یک دستهاش در زمان جنگ است. وقتی میخواستند یک کسی را مسخره کنند از این ژانر استفاده میشد، کمدی برای ذکر رذائل و هجویات.
و سومین نمونه، بحث «اخوان الصفا»ست. یک البته این سابقه یونانی دارد. راجع به موسیقی. و بعد شما این را به شعر و سینما و هنر به همه انواع هنر، البته هر کدام را به حَسَب خودش میتوانید توسعه بدهید. یک بحثی «اخوانالصفا» دارد در باب ارتباط موسیقی با ژانر و شخصیت فرد. اخوانالصفا میدانید شیعیان بود، از شیعیان اسماعیلی بودند و اینها با نام آثارشان را منتشر نمیکردند به اسم گروه منتشر میکردند و در همه عرصهها هم بحث کردند از فلسفه سیاسی، فلسفه اخلاق، فلسفه موسیقی، هنر، یک جریان عظیمی بودند، کارهای خیلی مهمی کردند. بعضی از حرفهایشان البته ریشههای یونانی داشت ولی نقدهای خیلی سنگینی هم به یونانیها وارد کردند. یکی از جاها این بحث است. فقط شما این را الآن به سینما تعمیم بدهید. میگوید ما موسیقیهایی داریم که میتوانی با آن موسیقی کاری کنی که مخاطب تو در جلسه سکته کند و بمیرد! مگر افراد خاصی از جلسه زنده بیرون بروند. چنانچه سخنرانیهایی داریم که میتواند کاری بکند که افراد در جلسه سکته بکنند! - که یک نمونهاش را شما الآن دارید از نزدیک مشاهده میکنید! – انواع موسیقی داریم که میتواند کاری کند که فیالمجلس افراد عمومی، توده مردم برهنه بشوند. راجع به موسیقی و صوت دارد میگوید. شما ببینید سینما که ترکیب صوت و تصویر است دیگر تکلیف آن روشن است، تأثیرگذاری آن در اخلاق عمومی، در تعلیم و تربیت، در روانشناسی افراد، در القائات به مخاطب.
دوستان به رساله اخوانالصفا مراجعه کنند. چندتا رساله در باب موسیقی دارند بحثهای خیلی جالبی در آن هست. بعد یک جا میرسد میگوید ما میرسیم به یک نوع موسیقیای که موسیقی روحانی است و انسان را مستعد میکند برای توجه بیشتر به حقایق و سلب توجه از مادیات و علفیات و... و قدرت تمرکز روحی را در انسان قوی میکند و او را آماده میکند برای ارتقاء روحی حتی ابنسینا یک جایی در کنار موعظه، به نوعی از موسیقی اشاره میکند و میگوید ما حتی نوعی از موسیقی داریم که میتواند کار موعظه را هم بکند، البته ما عرض کردم ما در روایات، با این که انواع و اقسام موسیقیها آن زمان بود، حتی یک توصیه برای موسیقی درمانی عرفانی ندیدیم که معلوم میشود این یک چیز دیگر است.
حالا این تعبیر، نسبت سینما با شخصیت مخاطب و تأثیر گذاریاش روی او، به طریق اولی، بالاتر از تأثیر موسیقی است. – دارم ترجمه فارسی عبارت اخوانالصفا را عرض میکنم – میگوید تأثیر روحانی نوعی از موسیقی بر انسان، تأثیر آن، تأثیر ازلی است. نغمات این جهانی، حاکی این هستند که انسان، در عالم ذرع، قبل از تولد و هبوط به دنیا، در عهد الست، به این نوع موسیقی را میشنیده! موسیقی کیهانی را میشنیده و با آن خو گرفته و لذا اینجا لذت میبرد. در این دنیا، اکثر انسانها صدای موسیقی افلاک را نمیشنوند، یک موسیقی در عالم کیهان وجود دارد و اکثراً این موسیقی را نمیشنوند. فرکانس آن با گوشهایی تنظیم شده است که تهذیب نفس میکنند. موسیقی این جهانی حکایت موسیقی افلاک است. این محاکات است که باعث میشود انسان از شنیدن موسیقی به وجد بیاید و احساس لذت کند. وقتی در این عالم، حرکات منظم موسیقایی و نغمههای مناسب با روح انسان ایجاد میشود این نشان میدهد در عالم افلاک، یک نغمه مناسب با این حرکت منظم وجود دارد که برای نفوس کیهانی نشاطآور است. چنانچه کودکان به احوال پدران و مادرانشان اشتیاق دارند عقلا به احوال ملائکه و فرشتگان اشتیاق دارند. تقریباً میروند به حالت تفسیر عرفانی از یک موسیقی خاصی، نسبتی بین مزاج انسان و شخصیت و مزاج عالم برقرار میکند. من الآن نمیخواهم بگویم اینها درست است یا غلط است؟ البته بعضی از این حرفها که ما یک نسبتهای چهارگانه یا پنجگانه ایجاد میکنند که ما چهار عنصر داریم، چهار نوع باد داریم و جسم انسان از چهار سنخ تشکیل شده است و عالم هم از چهار عنصر، یک مقدار ریشههای یونانی دارد که اینها باید مورد بحث قرار بگیرد. ولی نوع نتیجهگیری اینها که اصلاً اخونالصفا یک بحثی دارند به عنوان بحث «چهارتاییها» و میگوید سیمهای ساز که چهارتاست، پیروی از آثار صنع خدا در مصنوعات طبیعی است، چون چهار فصل داریم و چهار عنصر داریم و... و سیم تار هم بر همین اساس است. و بر همین اساس «کِندی» و کسانی مثل او و «فارابی» رسالههای موسیقی درمانی نوشتهاند. میدانید اینها ریاضیدانان و فیلسوفان درجه اول بودند که موسیقی را در واقع تئورسینهای اصل موسیقی هستند. حتی من جایی خواندم چند گام اصلی موسیقی فعلی غرب را هم جزء ابداعات فارابی است.
اگر موسیقی درمانی هست، اگر در اخوانالصفا و اینها دارند از موسیقیدرمانی صحبت میکنند به این معنا از سینما درمانی میشود صحبت کرد. منتها درمانگرتان کیست؟ اگر آن کسی که درمانتان میکند خودش بیمار جنسی است، عقده جنسی دارد، بیمار روحی و اخلاقی است، طبیعتاً او نمیتواند شما را درمان کند. این جمله «کِندی» است که میگوید، ایشان را در دائرهالمعارفها را به عنوان اولین فیلسوف مسلمان میشمارند که تدوین کرده است. میگوید: بین چهار سیم تار و چهار مزاج انسان و چهار عنصر طبیعت ارتباط است. اگر برای انسان بیمار که تعادل مزاجهای چهارگانهاش بهم خورده است آهنگهایی با تکیه نُتها روی سیم خاصی نواخته بشود آن سیم متناظر با آن مزاجی باشد که در او تقلیل رفته و او را تحریک کند بیماری او خوب میشود و در بعد در بیمارستانها این کار را اجرا میکنند. در بیمارستانهای تمدن اسلامی در 700- 800 سال پیش، یک بخشی دارد که به نام موسیقی درمانی. بیمارهای روانی را و حتی بعضی از بیماران جسمی را با بعضی از انواع خاصی موسیقی اینها را آرام میکردند و میخواباندند.
دقت کنید از این حرفها نتیجه نگیرید که نظر من چیست! من راجع به این حرف «کِندی» خودم بحث دارم. به نظر بنده بعضی از این حرفها درست است و بعضی از اینها کاملاً قابل نقد است من فقط دارم به شماها گزارش میکنم که ببینید چگونه و در چه سطوحی بحث کردند.
والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته
هشتگهای موضوعی